همه چیز درباره کشور زیبای ترکیه

آب و هوای ترکیه

چهارشنبه 7 بهمن 1394

+0 به یه ن

این مسائل پیش می آی بچه باشم پیدایش نیست. پیر خیلی وقتها پیش توست. فراگوت لب هایش را گاز گرفت و بی آنکه چیزی بگوید رفت. حق با او هرمان هسه بود، عصبانی شدن چه فایده ای داشت. خود را رنجاندن و عجله کردن چیزی بی معنا بود. به قول زنش بهتر آن بود که صبور و بی تفاوت باشد. قیمت تور ترکیه با عصبانیت به طبقه پایین رفت و از در خارج شد و به جاده رسید. نه، نداشت. 

تور ترکیه

او هم به خشم محتاج بود هم به شادی. اما زن چه آبی بر آتش او ریخته بود و چقدر او یعنی همان کسی که روزهای خوشی را با هلهله و شادی چنان به درازا میکشاند که به شب پیوندشان می داد و از سر خشم صندلی را تکه پاره می کرد، آرام و عاقل شده بود. تمامی کینه و نفرتش یک باره در وجودش غلیان کرد و در عین حال اشتیاقی بی حد به فرزندی شادی و نشاط می بخشید او به چتین درسین فت، فرزندی که فقط صدا و نگاهش به او با قدمهای بلند به سمت پایین جاده به راه افتاد. صدای چرخ هایی را و با شوق قدم ها را تندتر کرد. یک روستایی با یک گاری پر از سبزی میگذشت. فراگوت صدا زد یک کالسکه را با دو پسربچه ندیدی؟ دهقان بدون آنکه توقف کند سرش را به علامت نفی تکان داد، و اسب بارکشش یورتمه کنان و بی تفاوت در هوای ملایم غروب راه خود را پیمود. همان طور که نقاش قدم میزد، احساس میکرد که عصبانیتش به سردی می گراید و به تدریج از میان میرود. قدم هایش آرام تر شد و بر او غالب آمد و همان طور که قدم زنان و راحت ساکت و باشکوه دهکده شد، دهکده ای که آرام و رنگ پریده در نور مه آلود غروب استراحت می کرد. وقتی پس از نیم ساعت قدم زدن کالسکه بچه ها از راه رسید دیگر فکر بچه ها از سرش پریده بود و وقتی توجهش جلب شد که کالسکه کاملاً به او نزدیک شده بود. فراگوت زیر درخت گلابی ایستا ، وقتی صورت آئبرت - را شناخت عقب رفت، نمیخواست آنها او را آلبرت به تنهایی در جای کالسکه چی نشسته بود. پیر در گوشه اتاق کالسکه کز کرده سرش به زیر افتاده و انگار به خواب رفته بود. کالسکه از آنجا گذشت و نقاش از پشت سر به آن نگاه کرد و کنار جاده خاکی ایستاد تا از نظر ناپدید شد. آب و هوای ترکیه بعد برگشت و راه بازگشت را در پیش گرفت. دلش بود و فراگوت میل نداشت آن می خواست پیر را ببیند اما وقت خواه وقت شب خود را به همسرش نشان دهد. پس از گذشتن از پارک، خانه و در بزرگ به شهر رفت، در یک میخانه شام خورد و روزنامهها را ورق زد. تا آن موقع بچه ها دیگر به خانه رسیده بودند.




بؤلوم | یازار :

    0 باخیش





[ ]